X سایت تفریحی و عاشقانه | بستن تبلیغات
تبلیغات
جدید ترین داستان های طنز سری2015

یـــــک عــــــشـــــق

محل تبلیغ شما هفت اسمان چت
طراح جوان صفا سیتی 

جدید ترین داستان های طنز سری2015

ا

یک عشق:

جدید ترین داستان های طنز سریه2015

جدید ترین داستان های طنز سریه2015

جدید ترین داستان های طنز سریه2015

جدید ترین داستان های طنز سریه2015

 


 

روزه تون رو با چی باز میکنید؟؟ ( آخر خنده )
1404176404
طنز افطار

ﺗﻮﯼ ﯾﻪ پیج شبکه اجتماعی ﯾﻪ ﺳﻮﺍﻝ ﻣﻄﺮﺡ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ :
"ﺭﻭﺯﻩ ﺗﻮﻥ ﺭﻭ ﺑﺎ ﭼﯽ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﯿﻦ ؟!"
ﮐﺎﻣﻨﺖ ﻫﺎﯼ ﺩﺭﯾﺎﻓﺘﯽ ﺍﺯ ﻫﻤﻮﻃﻨﺎﯼ ﻋﺰﯾﺰﻣـــﻮﻥ ﺑﻪ ﺷﺮﺡ ﺯﯾﺮ ﺑﻮﺩ :

ﺑﺎ ﺩﺭﻭﻍ
ﺑﺎ ﺻﺒﺤﺎﻧﻪ
... ﺑﺎ ﺍﻓﻄﺎﺭ ...
ﺑﺎ ﺁﭼﺎﺭ ﻓﺮﺍﻧﺴﻪ
ﺑﺎ ﺭﻭﺯﻩ ﺑﺎﺯ ﮐﻦ
ﺑﺎ ﮐﻠﯿﺪ
ﺑﺎ ﺷﺎﻣﭙﻮ ﮔﻠﺮﻧﮓ
ﺑﺎ ﺍﻧﺒﺮﺩﺳﺖ
ﺑﺎ ﯾﮏ ﻟﯿﻮﺍﻥ ماشعیر ﺗﮕﺮﯼ
ﺑﺎ ﺳﯿﮕﺎﺭ
مدرسان شریف
ﺍﺻﻼ ﻧﻤﻴﺒﻨﺪﻳﻤﺶ ﻛﻪ ﺑﺨﻮﺍﻳﻢ ﺑﺎﺯﺵ ﻛﻨﻴﻢ !
ﺑﺎﺯ ﻧﻤﯿﺸﻪ، ﺳِﻔﺖ ﺑﺴﺘﻤﺶ
ﺑﺎ ﻣﺮﻍ ، ﺩﻝ ﻫﻤﺘﻮﻧﻢ ﺑﺴﻮﺯﻩ
ﯾﻪ ﺭﺍﻫﻨﻤﺎﯾﯽ ﻣﯿﮑﻨﯿﻦ؟
ﺑﺎ ﺩﻋﺎﯼ ﺭﺑﻨﺎﯼ ﺷﺠﺮﯾﺎﻥ
ﺑﺎ ﺑﯿﺴﮑﻮﯾﺖ ﻣﺎﺩﺭ
با فیتیله
با کفش تن تاک خیلی راحت باز میشه

ﻫﻤﭽﯿﻦ ﻣﻠﺖ ﺧﺠﺴﺘﻪ ﺍﯼ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﻣﺎ!!!!


داستان جالب “شرح حال یک زندگی”

1406650702

 

داستان جالب “شرح حال یک زندگی”

خنده طنز

از بدو تولد موفق بودم، وگرنه پام به این دنیا نمی رسید.

از همون اول کم نیاوردم، با ضربه دکتر چنان گریه‌ای کردم که فهمید جواب «های»، «هوی» است.

هیچ وقت نگذاشتم هیچ چیز شکستم بدهد، پی‌درپی شیر میخوردم و به درد دلم توجه نمی کردم! …

این شد که وقتی رفتم مدرسه از همه هم سن و سالهای خودم بلندتر بودم و همه ازم حساب می‌بردند.

هیچ وقت درس نخوندم، هر وقت نوبت من شد که برم پای تخته زنگ می‌خورد. هر صفحه‌ای از کتاب را که باز می کردم، جواب سوالی بود که معلمم از من می‌پرسید.

این بود که سال سوم، چهارم دبیرستان که بودم، معلمم که من را نابغه می‌دانست منو فرستاد المپیاد ریاضی!

تو المپیاد مدال طلا بردم! آخه ورق من گم شده بود و یکی از ورقه‌ها بی اسم بود، منم گفتم اسممو یادم رفته بنویسم!

بدون کنکور وارد دانشگاه شدم هنوز یک ترم نگذشته بود که توی راهروی دانشگاه یه دسته عینک پیدا کردم، اومدم بشکنمش که خانمی سراسیمه خودش را به من رسوند و از این که دسته عینکش رو پیدا کرده بودم حسابی تشکر کرد و گفت: نیازی به صاف کردنش نیست زحمت نکشید

این شد که هر وقت چیزی از زمین برمی‌داشتم، یهو جلوم سبز می شد و از این که گمشده‌اش را پیدا کرده بودم حسابی تشکر می کرد.

بعدا توی دانشگاه پیچید: دختر رئیس دانشگاه، عاشق ناجی‌اش شده، تازه فهمیدم که اون دختر کیه و اون ناجی کیه!

یک روز که برای روز معلم برای یکی از استادام گل برده بودم یکی از بچه‌ها دسته گلم رو از پنجره شوت کرد بیرون، منم سرک کشیدم ببینم کجاست که دیدم افتاده تو بغل اون دختره!

خلاصه این شد ماجری خواستگاری ما و الان هم استاد شمام!
کسی سوالی نداره!؟خخخخ
موذی هم خودتونید=))


موضوع انشا «ازدواج را توصیف کنید»
1398185061

پیش بابایی می روم و از او می پرسم: «ازدواج چیست؟»، بابایی هم گوشم را محکم می پیچاند و می گوید: «این فضولی ها به تو نیومده، هنوز دهنت بوی شیر میده، از این به بعد هم دیگه توی خیابون با دخترای همسایه ها لی لی بازی نمی کنی، ورپریده!»، متوجه حرف های بابایی و ربط آنها به سوالم نمی شوم، بابایی می پرسد: «خب حالا واسه چی می خوای بدونی ازدواج یعنی چی؟!»، در حالی که در چشمهایم اشک جمع شده است می گویم: «بابایی بهتر نیست اول دلیل سوالم رو بپرسید و بعد بکشید؟!»،
بابایی با چشمانی غضب آلوده می گوید: «نخیر! از اونجایی که من سلطان خانه هستم و توی یکی از داستان ها شنیدم سلطان جنگل هم همین کار رو می کرد و ابتدا می کشید و سپس تحقیقات می کرد، در نتیجه من همین روال را ادامه خواهم ...» بابایی همانطور که داشت حرف می زد یک دفعه بیهوش روی زمین افتاد، باز هم مامانی با ملاقه سر بابا رو مورد هدف قرار داده بود، این روزها مامان به خاطر تمرین های مستمرش در روزهای آمادگی اش به سر می بره و قدرت ضربه و هدفگیری اش خیلی خوب شده، ملاقه با آنچنان سرعتی به سر بابایی اصابت کرد که با چشم مسلح هم دیده نمی شد.
مامانی گفت: «در مورد چی صحبت می کردین که باز بابات جو گیر شده بود و می گفت سلطان خونه است؟!»، و من جواب دادم: «در مورد ازدواج»، مامانی اخمهاش توی همدیگه رفت و ماهیتابه رو برداشت و به سمت بابایی که کم کم داشت بهوش می یومد قدم برداشت، مامانی همونطور که به سمت بابایی می یومد گفت: «حالا می خوای سر من هوو بیاری؟! داری بچه رو از همین الان قانع می کنی که یه دونه مامان کافی نیست؟! می دونم چکارت کنم!»، مامانی این جمله رو گفت و محکم با ماهیتابه به سر بابایی زد و بابایی دوباره بیهوش شد.
بعد از بیهوش شدن بابایی، مامان ازم خواست کل جریان رو براش توضیح بدم، منهم گفتم که موضوع انشا این هفته مون اینه که «ازدواج را توصیف کنید.»، بابایی که تازه بهوش اومده بود گفت: «خب خانم! اول تحقیق کن، بعد مجازات کن! کله ام داغون شد!»، و مامانی هم گفت: «منم مثل خودت و اون آقا شیره عمل می کنم، عیبی داره؟!»، بابایی به ماهیتابه که هنوز توی دستای مامانی بود نگاهی کرد و گفت: «نه! حق با شماست!»، مامانی گفت: «توی انشات بنویس همه ی مردها سر و ته یه کرباس هستند!»
بابابزرگ که گوشه ی اتاق نشسته بود و داشت با کانالهای ماهواره ور می رفت و هی شبکه عوض می کرد متوجه صحبت های ما شد و گفت: «نوه ی گلم! بیا پیش خودم برات انشا بگم!»، مامانی هم گفت: «آره برو پیش بابابزرگت، با هشت ازدواج موفق و دوازده ازدواج ناموفقی که داشته می تونه توضیحات خوبی برات در مورد ازدواج بگه!»
پیش بابابزرگ می روم و بابابزرگ می گوید: «ازواج خیلی چیز خوبی است، و انسان باید ازدواج کند ... راستی خانم معلمتون ازدواج کرده؟ چند سالشه؟ خوشـ ...»، بابابزرگ حرفهایش تمام نشده بود که این بار ملاقه ای از طرف مامان بزرگ به سمت بابابزرگ پرتاب شد، البته چون مامان بزرگ هدفگیری اش مثل مامانی خوب نیست ملاقه به سر من اصابت کرد.
به حالت قهر دفترم رو جمع می کنم و پیش خواهر می روم، نمی دانم چرا با گفتن موضوع انشا در چشمانم خواهرم اشک جمع می شود، و وقتی دلیل اشک های خواهر رو می پرسم می گوید: «کمی خس و خاشاک رفت توی چشمم!»، البته من هر چی دور و برم رو نگاه می کنم نشانی از گرد و خاک نمی بینم، به خواهر می گویم: «تو در مورد ازدواج چی می دونی؟» و خواهرم باز اشک می ریزد.
ما از این انشا نتیجه می گیریم بحث در مورد ازدواج خیلی خطرناک است زیرا امکان دارد ملاقه یا ماهیتابه به سرمان اصابت کند، این بود انشای من، با تشکر از اهالی خانه که در نوشتن این انشا به من کمک کردند!


 

رضایت نامه والدین یک مدرسه در یکی از روستا / طنز

1388750998

در مدرسه ای در یکی از روستاها، از شاگردان خواسته بودیم که از پدرشان رضایت نامه ای بگيرند و بیاورند از دویست نفر شاگرد، فقط یکی بود که پدرش از او راضی نبود دیگر شاگردان رضایت پدر و مادر خود را فراهم کرده بودند! اما در این میان جمله های خوشمزه و بی معنا نیز وجود داشت که چند تا از آنها را در زیر برایتان می نگارم:

1-« حضور مبارک مدیر آقای دبستان(!)محترما معروض میدارم! که … و جعفر از حیث اخلاق ظاهر و باطنی؟ رضایت بخشاست!».

2- «ضمن عرض سلام اینجانب از رفتار و گفتار حسین رضایت کامیل! دارم.»

3- «حضور آقای مدیر! دام شوکته!! بعد از ابلاغ سلام؛ دیگر عباس در خانه بد نیست ولی دست چپ می نگارد!»

4- «آقای مدیر، ما از اخلاق این؟ راضی هستیم. اگر هرف! بگوئیم گوش میدهد، نماز می خواند، کار میکند.»

5- «بخدمت آقای مدیر پس از سلام ما از اخلاق و رفتار غدیر راضی هستیم، در خانه نسبت به برادر بزرگ خود احترام میکند، کارهایش را که تمام کرد بدروس خود متعالعه! میکند و در کوچه به بزرگان احترام می کند و همه اهل کوچه از او راضی

6-«محترما معروز! میدارم خیلی منون! شدم،هیچ رنجه نشدم- رزاید! دارم.»

7-«به خدمت ذیشرافت مدیر دبستان: بنده از اخلاق و رفتار محمد رضا راضی هستم. اجرکم عندالله.»8- « پس از تقدیم عرض سلام اکبر در خانه از او راضی هستم و هیچ شوخی نمی کند!!.»

9- «احمد بچه خوب، بخانه میرسد پدر و مادر سلام میگوید و از مدرسه که از صبحها می آئی! پدر و مادر خداحافظی می کنی! خلاصه احمد بچه با آدبی! است.»

10- «از محمود راضی هستند، دروغ نگوید، ببزرگان اهترام! نماید. اسم پدرش:حاجی یوسف.»

11- «حضور محترم آقای دانش آموز رسیده شرف افتتاح پذیرد! و اینجانب … از طرف بنده زاده کمال رضامندی و خشنودی داریم! عمرکم طویل،عدوکم ذلیل!»

12- «آقای معلم محسن:امیدوار که وجود نازنین صحت و سلامت بوده باشد و … کبلائی قاسم!»

13- «آقای آموزگار چهارم: غلامعلی شاگرد معدب! و از خود مواظبت می نماید. زیاده رحمت است!»

14- «پس از سلام معروض بر اینکه در خانه با برادر و خواهر کوچکتر خود با مهربانی رفتار می کند.»

15- «آقای معلم: این شاگرد در خانه با پدر و مادر خشرفتاری! میکند و همه از او راضی هستند و انشالله در آتیه شاگرد خوب و باعدب! می شود،انشالله.»

16- «اینجانب از درس و رفتار خانگی سعید رزایت! دارم.امضاء: پدر اینجانب!!»

17-« چون محترما خواسته بود که از احوالات اینجانب بنده زاده با خبر باشید. الحمدالله خوب است!!.»


 

مامان تو زنی یا مرد ؟ / طنز

طنز دختربچه

1386712897

من مشغول تماشای سریال ، دخترم بدو بدو اومد و پرسید .
دخترم : مامان تو زنی یا مردی ؟
من : زنم دیگه پس چی ام ؟
دخترم : بابا ، چی اونم زنه ؟
من : نه مامانی بابا مرد .
دخترم : راست میگی مامان ؟
من : اره چطور مگه ؟
دخترم : هیچی مامان ! دیگه کی زنه ؟
من : خاله بتی ، خاله مریم ، خاله آرزو ، مامان بزرگ
دخترم : دایی سعید هم زنه ؟
من : نه اون مرده !
دخترم : از کجا فهمیدی زنی ؟
من : فهمیدم دیگه مامان، از قیافه ام .
دخترم : یعنی از چی ؟ از قیافه ات
من : از اینکه خوشگلم ،
دخترم : یعنی هر کی خوشگل بود زنه‌ ؟
من : اره دخترم
دخترم : بابا از کجا فهمید مرده
من : اونم از قیافش فهمید . یعنی بابایی چون ریش داره و ریشهاشو میزنه و زیاد خوشگل نیست مرده !
دخترم : یعنی زنا خوشگل مردا زشتن ؟
من : اره تقریبا .
دخترم : ولی بابایی که از تو خوشگلتره
من : اولا تو نه شما بعدشم باباییت کجاش از من خوشگلتره ؟
دخترم : چشاش
من : یعنی من زشتم مامان ؟
دخترم : آره
من : مرسی
دخترم : ولی دایی سعید هم از خاله بتی خوشگلتره !!
من : خوب مامان بعضی وقتها استثنا هم هست
دخترم : چی اون حرفه که الان گفتی چی بود
من : استثنا یعنی بعضی وقتها اینجوری میشه
دخترم : مامان من مردم
من : نه تو زنی
دخترم : یعنی منم زشتم
من : نه مامان کی گفت تو زشتی تو ماهی ، ولی تو الان کودکی
دخترم : یعنی من زن نیستم ؟
من : چرا جنسیتت زنه ولی الان کودکی
دخترم : یعنی چی ؟
من : ببین مامان همه ی ادما شناسنامه دارن که توی شناسنامه شون جنسیتشون مشخص میشه جنسیت تو هم توی شناسنامه ات زنه .
دخترم : یعنی منم مامانم ؟
من : اره دیگه تو هم مامان عروسکهاتی
دخترم : نه ، مامان واقعی ام ؟
من : خوب تو هم یه مامان واقعی کوچولو برای عروسکهات هستی دیگه
دخترم : مامان مسخره نباش دیگه من چی ام ؟
من : تو کودکی
دخترم : کی زن میشم ؟
من : بزرگ شدی
دخترم : مامان من نفهمیدم کیا زنن ؟
من : ببین یه جور دیگه میگم . کی بتو شیر داده تا خوردی بزرگ شدی
دخترم : بابا
من : بابات کی بتو شیر داد ؟ !!!!!!!!!!
دخترم : بابا هر شب تو لیوان سبزه بهم شیر میده دیگه
من : نه الان رو نمی گم ، کوچولو بودی ؟
دخترم : نمی دونم
من : نمی دونم چیه ؟ من دادم دیگه
دخترم : کی؟
من : ای بابا ولش کن ، بین مامان ، زنها سینه دارن که باهاش به بچه ها شیر میدن ، ولی مردا ندارن
دخترم : خب بابا هم سینه داره
من : اره داره ولی باهاش شیر نمی ده !! فهمیدی
دخترم : خوب منم سینه دارم ولی شیر نمی دم پس مردم .
من : ای بابا ببین مامان جون خودت که بزرگ بشی کم کم می فهمی .
دخترم : الان می خوام بفهمم .
من : خوب هر کی روسری سرش کنه زنه هر کی نکنه مرده
دخترم : یعنی تو الان مردی میریم پارک زن میشی
من : نه ببین ، من چیه تو میشم ؟
دخترم : مامانم
من : خوب مامانا همشون زنن و باباها همشون مردن
دخترم : اهان فهمیدم .
من : خدا خیرت بده که فهمیدی ، برو با عروسکهات بازی کن
نیم ساعت بعد
دخترم : مامان یه سوال بپرسم
من : بپرس ولی در مورد زن و مرد نباشه ها
دخترم : در مورد ماهی قرمزه است .
من : خوب بپرس
دخترم : مامان ماهی قرمزه زنه یا مرده ؟
من : …….


اندر احوالات مستراح ایرانی! / آخر خنده

شما یادتون نمیاد یه مستراحایی بود بصورت ذوزنقه٬ خودش اینجا بود سوراخش نزدیک هسته کره زمین٬ چیزت میوفتاد دو ساعت بعد صدای تالاپ میومد...!!

لامصب خیلی ترسناک بود....

کاریکاتور توالت
4JOK.com_1234531_626113874087341_765253125_n

يادش بخير ، وقتى گل مژه ميگرفتيم مى رفتيم توى اين مستراحها و اين شعر رو ميخونديم :
سنده سلامت ميكنم ، خودمو غلامت ميكنم
اگه منو خوب نكردى ، له و لوردت ميكنم
و عجيب انكه يكى دوساعت بعدتر گل مژه كاملآ بر طرف مى شد .
ولى متآسفانه توالت هاى جديد اين خاصيت رو ندارن حتى اگر اين شعر رو به زبون هاى ديگه برشون ترجمه كنى .
واقعآ حيف :)))))))

 

 



می پسندم نمی پسندم

تعداد بازديد : 7264

تاریخ انتشار: پنج شنبه 9 مرداد 1393 ساعت: 10:0

برچسب ها : ,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,
نظر

مطالب مرتبط

بخش نظرات این مطلب


برای دیدن نظرات بیشتر روی شماره صفحات در زیر کلیک کنید

نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:




دوستان و همکاران

با مرجع گرافیک دوست شوید !

محل لگوهای شما محل لگوهای شما محل لگوهای شما محل لگوهای شما محل لگوهای شما محل لگوهای شما محل لگوهای شما تهران گراف قالب گراف
تمامی حقوق سایت و قالب برای((یـــــک عــــــشـــــق)) محفوظ می‌باشد و هرگونه کپی برداری با ذکر منبع مجاز میباشد | کپی رایت 20144
طراحی و سئو: صفا سیتی ترجمه: صفا سیتی
n

کدستان

n